درد ... درد ... درد ...

یک جوری گیر کرده ام در این مرداب و نسیم بهاری اما هیچ مددی نمی رساند زانوانم ناتوانم را برای برون رفت از این هجمه عظیم درد. درد ... درد... درد و مصایبی که تلنبار شده اند بر روی هم تا دیواری بسازند سنگی بین قلب کوچک و دنیای بزرگم که دوست نداشتمش هیچ گاه. رنج هایی که رسوب کرده اند در زندگی و نفوذی ژرف دارند در تک تک لحظه ها.چیزی باقی مانده از لحظه ها؟ یعنی چیز مهمی باقی مانده ؟ همه مهم ها رفته اند و تنها «چیز» ها باقی ماندند. چقدر بدم می آید از «چیز» بودن. اصلا یک جور دیگر است. جوری که گاهی گیر می کنیم در مردابی که حتی نسیم های بهاری هم نمی توانند مددرسانی کند زانوان ناتوان را برای برون رفت از آن هجمه عظیم درد. درد .... درد .... درد ....

مهمان تازه وارد مبارک

همین یک قلم کم بود تا جور شود جنسمان. همه چیز را دیدیم و هیچ نگفتیم. نگفتیم و گول زدیم خودمان را با « چه گویم که ناگفتنش بهتر است».  گشت های ارشاد آمدند و جلویمان را گرفتند و حریم خصوصی را بستی قیفی دست کودکان ۵ ساله انگاشتند و هیچ نگفتیم. حالا دست گل جدیدشان را رو می کنند برایمان. از سوم خرداد گشت های ۵ نفره بسیجی در سطح محلات گشت می زنند تا تور کنند ملت را. کم مشاجره داشتیم هر روز. این هم اضافه شد. حال تنها چیزی که ندارم دعوای یومیه است با بسیجیان جان بر کف . هر چند « کمک به برقراری امنیت پایدار محلات» را شعار قرار داده اند و لطف فرموده اند بر سر ملت که  ورود این عزیزان به منازل شخصی بدون مجوز قضایی را منع کرده اند.

خوش باشیم با نقاب هایمان

دغده بزرگی دارم در ذهن من باب «نقاب آدمیان». این که زاده شده ایم همه مان با نقاب. نقل یک نفر و دو نفر و یک جرگه و یک فوج نیست ها! گویی «آدمیزاد» با نقاب تعریف می شود در لغت نامه ها. اما نمی دانم در این موسسه دهخدا چه گلی به سر مردم می زنند این آقایان. با این فرهنگ لغت چاپ کردنشان. زیر و رویش هم کنی «نقاب» و « ماسک» و هم خانواده هایش را نمی یابی در مقابل نام «انسان». می دانم جبهه گرفته اید و منتظرید تمام شود خزعبلاتم در این پست تا نثارم کنید انواع فحش های قبیحه و غیر ه را.اما شما را به خدا چند لحظه و فقط چند لحظه تامل کنید در این فقره. نقل «آدمیزاد» است و نقاب هایی به صورت داریم که بیشتر شبیهمان می کند به دلقک های سیرک در این گردونه زمانه. بازی می کنیم تا بخندیم و بخندانیم. الحق که دلقکی هم فوت و فنی دارد برای خودش. همه مان سر کاریم در این وادی. خیالتان را راحت کردم همین جا.البت نقل بعضی های نیست که زود آب می دهند بند را . که خیلی سریع و صریح رو می کنند عیارشان را! اما با این وجود هنوز هم تتمه ای از ماسک ها هویداست در چهره شان.حتی موعد مرگ هم دست بر نمی داریم از این نقاب بازی ها.کانّه کودکان ۶ ساله ای می مانیم که تمام دنیایشان معنی می شود در قایم موشک بازی سر ظهر.بس کنید. شما را به خدا بس کنید! 

توفیری ندارد این حرف ها. اصلا شاید پیش از این در عالم ذر هم نقاب داشتیم به صورت. شاید هم نداشتیم آن زمان که حالا نمی شناسیم هیچ کدام را در پس ماسک ها. داشتیم؟ نداشتیم؟ تنها نگاه گذرایی به جلد خاک خورده«انسان کامل» کافی بود تا یک دل سیر بخندم با تمام وجود. باور کنید خندیدم به خدا. به حال خودم.به حال ... انسان کامل؟ یعنی همه این چرندیاتی که سر هم کردم کشک بود و ماست موسیر؟ یعنی زندگی بدون نقاب هم در عالم امکان جایی دارد؟ دوست دارم عزیزانی که می نشینند و دم از تعالی انسانی می زنند بیایند و کامنت بگذارند در همین جا تا مثل بیوه های داغدار نپیچم به خودم از این همه تضاد! 

البت مضاف بر همه اینها یک چیز بگویم: داداش حالا ما یه چیزی گفتیم ! شما خیلی جدی نگیر . نمی خوام از فردا انگ «دیوانه» رو هم یدک بکشم تو کوچه و بازار . همین سرخوش و منگ و اسکل کفایت می کنه ما رو . روزگار می گذرونیم باهاشون. بیایید خوش باشیم با نقاب هامان.

                                                   ... تمام شد . درج هرگونه ناسزا با ذکر منبع آزاد است.

بازگشت اژدها

- این روزها اوضاع کاملا بر وفق مراد است شکر خدا. هر چند که هنوز هم دوست ندارم عدد ۱۳۸۷ را هر روز بالای صفحات روزنامه ها ببینم . اما کارها خوب پیش می رود. کتاب «سخن خدا» که مجموعه ای است از احادیث قدسی به پیامبر حضرت داوود و موسی بن عمران من را این روزها تسکین می دهد. روایات معتبر و عمیق روح را تسلی می بخشد در هر شرایطی.( این کتاب از جدم به ارث رسیده و الان نمی دونم کدوم ناشر چاپش کرده. شاید هم چاپ نشه اصلا)

- خیلی زور دارد مدت ها منتظر باشی که شش گوشه امام حسین (ع)‌را زیارت کنی و فقط به خاطر مشکل سربازی برایت جایگزین پیدا کنند. یعنی بیشتر به واژه «مزخرف» تمایل دارد. الهم ارزقنا توفیق الزیارة کرب و بلا.

- هر کس این روزها من رو می بینه می گه رنگ و روت باز شده. بابا مگه چطوری بودم؟ اگر رفتم خودکشی کردم نگید چرا ها؟ دِ همین شماهایین که باعث می شین ما جوونا بریم معتاد شیم دیگه!

- خیلی مذهبی شد . نه ؟

پ ن : سپاسگذار از تمامی دوستان و همکارانی که ارشاد کردند برادر کوچکشان را با نظر های خصوصی. به تعبیری : خیلی مخلصیم.

بیزار از آدمیان

دیگر صبوحی ها هم افاقه نمی کنند به حال من. خلسه وار به این سو و آن سو پناه می برم و نا امیدی ام را پنهان می کنم در پس لبخندان سکرآمیز. بیزار بیزار و بیزار از همه آدمیان به ناکجا پناه می برم. خسته خسته و خسته از عالیمان کوله به دوش راه پیش می گیرم. گویی سال جدید هیچ نداشته است با خود. گویی حول حالنا ها توفیری نداشته است.یحتمل گیر کرده ام در گذر زمان. جلو نمی روم با حرکت ثانیه ها. تنها می نشینم و نا امیدی را پنهان می کنم در پس لبخندان سکر آمیز...

بعد نوشت: دوست دارم فریاد بزنم. به شدت. شما جایی را سراغ دارید برای فریاد زدن؟