درد ... درد ... درد ...

یک جوری گیر کرده ام در این مرداب و نسیم بهاری اما هیچ مددی نمی رساند زانوانم ناتوانم را برای برون رفت از این هجمه عظیم درد. درد ... درد... درد و مصایبی که تلنبار شده اند بر روی هم تا دیواری بسازند سنگی بین قلب کوچک و دنیای بزرگم که دوست نداشتمش هیچ گاه. رنج هایی که رسوب کرده اند در زندگی و نفوذی ژرف دارند در تک تک لحظه ها.چیزی باقی مانده از لحظه ها؟ یعنی چیز مهمی باقی مانده ؟ همه مهم ها رفته اند و تنها «چیز» ها باقی ماندند. چقدر بدم می آید از «چیز» بودن. اصلا یک جور دیگر است. جوری که گاهی گیر می کنیم در مردابی که حتی نسیم های بهاری هم نمی توانند مددرسانی کند زانوان ناتوان را برای برون رفت از آن هجمه عظیم درد. درد .... درد .... درد ....

نظرات 3 + ارسال نظر
ترانه ی خلقت جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 http://rezahabibi.com

به نام خدا

و غیب آسمانها و زمین از آن خداست و کار قیامت جز مانند یک چشم بر هم زدن یا نزدیک تر از آن نیست, همانا خدا بر هر چیزی قادر است

کتاب آسمانی سوره نحل آیه 77

آزاده حسین شاهی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 http://malalafza.blogfa.com

گاهی داشتن درد از رخوت کسالت روزمره بهتر است.
آرزومند دردمندی شما هستم.
آدمهای بزرگ فقط درد را می فهمند.

نانا پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:38

توکلت به خدا باشه در ضمن ............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد