...

«ای کاش نفت نمی بود... »نگاهی به صورتش می اندازم. ۳۰ ساله به نظر می رسید و یا ۳۲.فرقی نمی کند. مهندسی عمران دارد از دانشگاه ساوه. چشمانش را به ثانیه شمار چهارراه جهان کودک دوخته و پلک نمی زد... ۵، ۴، ۳، ۲، و قبل از محو شدن شماره قرمز یک از ثانیه شمار ماراتن آغاز می شود.....« متکی شده ایم به چاه های نفتمان و فقط مصرف می کنیم...» بی توجه به صدای بوق ماشین های لاین مقابل دنده را عوض می کند و می تازد در بزرگراه حقانی... «ملت ما وحشیانه انرژی مصرف می کنند! هرچند چرا خودمان مصرف نکنیم؟ اگر مصرف هم نکنیم این بی پدر مادر ها می روند می فروشند به امارت و دبی و کویت و عربستان» .... این سومین عبارتی بود که از زمان سوار شدنم به پیکان مدل 68 اش  به زبان می آورد: «وحشیانه! می فهمی آقا! برق و گاز و بنزین و گاز و گازوئیل و .. اصلا چه فرقی می کند. مصرفمان بالاست» ... منتظر تایید یا تکذیب من است. ساکت نشسته ام و درختان پارک حقانی را نگاه می کنم. چقدر بزرگ شده اند در این چند سال. دقت نکرده بودم تا به حال. جنگل کاری فاز ۲ اش همین چند سال پیش تمام شد. حالا شده است یک پارک تمام عیار... «سهمیه بندی کردند خیر سرشان. آخه اگه بنا به سهمیه بندیه این سهمیه اضافه چه صیغه ایه جون مادرت؟ سهمیه مسافرت! سهمیه مهر! سهمیه آبان ! سهمیه آذر... اصلا هرچی ، به درک .من که مشکلی ندارم» .... و چشمان من همچنان خط سفیذ بزرگراه را دنبال می کند. دنده سه می رود یا چهار. درست نمی دانم ... «ماشین یکی از بچه ها گاز سوزه. چند ساعتی خودش رو تو آژانس نشون می ده. میاد بنزین رو می فروشه به بچه محل ها» .... دور نمای متروی حقانی چقدر عوض شده .... فوج جمعیت به سمت اتوبوس ها روانه می شوند تا در ایستگاه های خالی از اتوبوس منتظر بمانند. اما متوجه نمی شوم دلیل عجله شان را ... «لامصب این بابا من رو هم تنبل کرده. از کارت خودم10،15 تائی بیشتر نزدم. یارو بنزین رو میاره دم در خونه. از سر بچه محلی لیتری ۲۲۵ حساب می کنه. خدا پدرش رو بیامرزه» .... سکوت من باعث می شود تا صدای ضبطش را روی ۳۶ ببرد. آهنگ حبیب است: صدای جیک جیک بارون ... مترو را رد کردیم و... اما ساختمان کتابخانه ملی دیگر برایم جذابیت ندارد. کدام کتاب! کدام حساب! همه چیز بی کتاب است و حساب.ما حکم کباب روی سیخ نیم سوخته ای را داریم که باید برمان گردانند.کوچکترین درنگی می سوزاند کباب را .آخر انتخابات نزذیک است.ای کاش درست برگردیم.

ای کاش نفت نمی بود... نگاهی به صورتش می اندازم. ۳۰ ساله به نظر می رسید و یا ۳۲.فرقی نمی کند. مهندسی عمران دارد از دانشگاه ساوه. چشمانش را به ثانیه شمار چهارراه جهان کودک دوخته ... پلک نمی زد... ۵ ۴ ۳ ۲ و قبل از محو شدن شماره قرمز یک از ثانیه شمار ماراتن آغاز می شود. ....متکی شده ایم به چاه هلی نفتمان و فقط مصرف می کنیم... بی توجه به صدای بوق ماشین های لاین مقابل دنده را عوض می کند و می تازد در بزرگراه حقانی... ملت ما وحشیانه انرژی مصرف می کنند. هرچند چرا خودمان مصرف نکنیم. اگر مصرف هم نکنیم این بی پدر مادر ها میروند میفروشند به امارت و دبی و کویت و عربستان.... این سومین عبارتی است که از زمان سوار شدنم به پیکانش به زبان می آورد: وحشیانه! می فهمی آقا! برق و گاز و بنزین و گاز و گازوئیل و .. اصلا چه فرقی می کند. مصرفمان بالاست... منتظر تایید یا تکذیب من است. ساکت نشسته ام و درختان پارک حقانی را نگاه می کنم. چقدر بزرگ شده اند در این چند سال. دقت نکرده بودم. جنگل کاری فاز ۲ اش همین چند سال پیش تمام شد. حالا شده است یک پارک تمام عیار... سهمیه بندی کردند خیر سرشان. آخه اگه بنا به سهمیه بندیه این سهمیه اضافه چه صیغه ایه؟ سهمیه مسافرت! سهمیه مهر! سهمیه آبان ! سهمیه آذر... من که مشکلی ندارم.... و چشمان من همچنان خط سفیذ بزرگراه را دنبال می کند. دنده سه میرود یا چهار. درست نمی دانم... ماشین یکی از بچه ها گاز سوزه. چند ساعتی خودش رو تو آژانس نشون می ده. میاد بنزین رو می فروشه به بچه محل ها.... دور نمای متروی حقانی چقدر عوض شده.... فوج جمعیت به سمت اتوبوس ها روانه می شوند تا در ایستگاه های خالی از اتوبوس منتظر بمانند. اما متوجه نمی شوم دلیل عجله شان را ... لامصب  من رو هم تنبل کرده. از کارت خودم ۱۰ ۱۵ تائی بیشتر نزدم.یارو بنزین رو میاره دم در خونه. از سر بچه محلی لیتری ۲۲۵ حساب می کنه. خدا پدرش رو بیامرزه.... سکوت من باعث می شود تا صدای ضبطش را روی ۳۶ ببرد. آهنگ حبیب است: صدای جیک جیک بارون...مترو را رد کردیم اما ساختمان کتابخانه ملی دیگر برایم جذابیت ندارد. کدام کتاب! کدام حساب! همه چیز بی کتاب است و حساب.ما حکم کباب روی سیخ نیم سوخته ای را داریم که باید برمان گردانند.کوچکترین درنگی می سوزاند کباب را انتخابات نزذیک است.خطابه نمی کنم به خدا. بیائید درست برگردیم.

سیگار ها را آتش کنید

چندی پیش تیتر یکی از سایت های خبری .... بودن ما ایرانی ها را بیش از پیش برای من مسجل کرد:« روزانه ۱۲ میلیارد تومان در کشورهزینه خرید سیگار می شود»... و تیتر اول صفحه زیرین آن باعث شد تا اعتقادم به آن موضوع بیش از پیش مسجل شده را تماما از دست بدهم:«یک ورزشگاه ۱۵ هزار نفری با هزینه ۶ میلیارد تومان ساخته خواهد شد»  حالا که چی؟ عرض می کنم خدمتتان.تقصیر ملت شهید پرور نیست به خدا! اگر وزارت آموزش و پرورش آن بودجه جلوگیری از رفتارهای پرخطر معاونت پرورشی و تربیت بدنی اش را صرف سرمایه گذاری بر روی خروجی دبیرستان ها بکند شاید در یک بازه پنج ساله آمار سیگاری ها ۴۰ تا ۵۰ درصد کاهش پیدا کند( با توجه به منحنی توزیع جمعیت و آمار سرشماری پارسال). یعنی در یک بازه زمانی ۵ ساله هزینه ای بالغ بر ۱۰ هزار میلیارد صرفه جونی خواهد شد.یعنی دولت می تواند در همین مدت ۱۸ ورزشگاه ۱۵ هزار نفری... ۹ ورزشگاه ۳۰ هزار نفری ... ۴ ورزشگاه ۶۰ هزار نفری و یا ۲ ورزشگاه ۱۲۰ هزار نفری بسازد... یعنی  دولت  می تواند بالغ بر ۴۸۰ کلاس درس بسازد. یعنی می تواند امکان تحصیل ۱۴ هزار و ۴۰۰ نفر را فراهم کند... یعنی می تواند ۵۲۰ خانه فرهنگ بسازد و امکان رشد و پرورش یک میلیون و ۵۶۰ هزار نفر را در ماه فراهم کند. یعنی امکان رشد ۱۸ میلیون و ۷۲۰ هزار نفر در سال... یعنی کشف پتانسیل ۹۳ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر در همان بازه زمانی...و ... !!! همین آمار بود که ... بودن خودم را بیش از پیش برایم مسجل کرد.آتش کنید سیگارهایتان را!