احساس خفگی رهایم نمی کند. خفه نمی شوم ها ! فقط احساسش می کنم. وقتی راه می روم در خیابان های این خراب شده و خط نگاه چشمان عابران را دنبال می کنم. احساس می کنم در مقصدش چیزی منتظر ایستاده است . نایستاده ها ! فقط احساس می کنم. گویی خاکستر مرده پاشیده اند بر تن این شهر. همه شکوه می کنند و دهان به شکایت می گشایند. به چه ؟ به که ؟ دریغ از روزنه ای و تنها روزنه ای از امید. امید ؟ ههه ! خانم ها و آقایان ... نسوان و ذکور ... اجماعاْ صلوات !
اللهم صل علی محمد و آل محمد ....
وبلاگتونو از بهونه یافتم.
خودت هم که انقدره غمگینی...
احساس خفگی داشتن کم از غمگینی نداره هااا.
به نظر من من نسل سوخته ایم!!!
سلام
چی شده محمد؟
میشه به من بگی چه اتفاقاتی تو این مدت افتاده؟
یه بار گفتم،بازم میگم.رزا بی معرفت نیست.
این چیه نوشتی؟
به نام خدا
هر نفسی چشنده ی مرگ است, و شما را با خیر و شر می آزماییم, آزمونی ویژه
و به سوی ما باز گردانده می شوید
کتاب آسمانی سوره انبیا, آیه 35
عزیزم با ناراحتی وغصه خوردن وupدلسرد کننده کاری که از پیش نمی ره هیچ!!اونا رو به هدف خودشون که منزوی کردن ما جووناست نزدیک تر می کنی.پس حقایق و داد بزن ،غصه خوردنش وحرکت کردنش با کسی که می فهمه.
خوشحال میشم اگه پست جدیدم رو به معنای واقعیه خوندن بخونی.
مخصوصا داستانی رو که نوشتم.
سلام!
چرا تا حالا کشفت نکرده بودم!؟
مرسی که سر زدی!
وقتی دور و برت قشنگی نبینی نمی تونی قشنگ هم بگی!
ناشکری نمی کنم! باز هم چیزهایی مونده!